p56
خلاصه،شب با خستگی به خواب رفتیم.
صبح زود شین هه از خواب بیدار شد و منم بیدار کرد.
بعد از اینکه اماده شدیم رفتیم پایین برای صبحانه..
قرار ضد دخترا با شین هه برن خرید و پسرام با کای..
رو به مامان بزرگ کردم و گفتم:
یوحا:شما کی میرین خرید؟
موهاشو با ناز کنار داد و گفت:
&ما نمیریم خرید،ی طراح که میشناسم واسمون طرح هاشو میاره و مام انتخاب میکنیم.
سوت کشداری زدم و گفتم:
یوحا:اووو بابا با کلاس
&پس چی فکر کردی؟
یوحا:اگه اینطوریه که بگو واسه مام بیارن.
اخمی کرد و گفت:
&بیخود!ماها چون حوصله گشتن نداریم گفتیم واسمون اماده کنن،شماها که جونین تا شبم میتونین سر پا وایسین.
یوحا:اگه اینطوریه ما رفتیم،فعلا
همراه جونگ،شین هه،اینها،نارین سوار ماشین شدیم.
بالاخره بعد از یک ساعت ادرس پرسیدن و گشتن مرکز خرید و پیدا کردیم.
همراه هم وارد مرکز خرید شدیم.
تو هر مغازه ایی که میرفتیم هممون چند تا لباس میپوشیدیم.
جونگ و اینها بعد از یکم گشتن لباس مورد نظرشون رو پیدا کردن.
هردوشون ی دست کت شلوار مجلسی گرفتن به رنگای کرم و خاکستری.
خوش به حالشون،نزدیک ظهر بود و ما سه تا هیچ لباس خوبی پیدا نکرده بودیم.
نا امید به طبقه دوم رفتیم...اون چهارتا باهم رفتن به مغازه سمت راستی...منم همون دم در به ویترین بقیه مغازه ها نگاهی انداختم....با دیدن ی لباس بلند و سفید چشمام برق زد...
این برای شین هه عالی بود،سریع به سمتش رفتم و با کشیدن دستش اون و بردم جلوی ویترین مغازه مورد نظرم.
اونم مثل من با دیدن لباس مات و مبهوت مونده بود.
با خنده گفتم
یوحا:خیلی خب لب و لوچت و جمع کن و برو امتحانش کن.
سرش و تکون داد و وارد مغازه شد.
بعد ما دخترام پشت سرمون اومدن.
با دیدن لباس تو تنش چشمام برق زد،مطمئنم اگه عاشق نبودم همون موقع تغیر گرا/یش میدادم.
روتن سفیدش و چهره زیباش،پرستیدنی بود.
همون لباس و گرفتیم.
این وسط فقط من و نارین مونده بودیم.
برای اینکه جون داشته باشیم رفتیم و ی ناهر خوردیم و دوباره شروع به گشتن کردیم
همون اول که گشتیم ی لباس مشکی به انتخاب شین هه برداشتم،واقعا قشنگ بود
نارین ام ی لباس سفید انتخاب کرد،و اما باز،چون کوتاه بود بهش گیر ندادیم که فقط عروس باید سفید بپوشه.
خلاصه خریدمون تموم شد.
همشون خسته بودن و من و مظلوم گیر اوردن که من رانندگی کنم.
خسته و کوفته راه افتادیم.
فردا مراسم بود و کلی کار ارایشگاه و....داشتیم باید ی استراحت اساسی میکردیم.
همه تو لاک خودشون بودن که کنار خیابون ماشین و خاموش کردم.
همشون با تعجب بهم چشم دوختن.
جونگ:چرا اینجا نگه داشتی؟کار داری؟
یوحا:اره پیاده شین ی ساندویچ بخوریم و یکمم شیطنت.
اینها که همون اول گفت
اینها:ایول بزن بریم
بقیه هم دنبالمون راه افتادن.
چند تا سادویچ سفارش دادیم و همونجا رو صندلی دور هم نشستیم،دقایقی بعد ساندویچ هم تحویل گرفتیم و شروع کردیم به خودن.
با شین هه و اینها شروع کردبم به مسخره بازی در اوردن.
با کنجکاوی گفتم
یوحا:ب نظرتون پسرا الان کجان؟
شین هه:احتمالا زود خرید کردن و رفتن خونه!
یوحا:اگه بفهمن ب جای خرید اومدیم گردش قیافشون دیدنی میشه
اینها:خب اوناهم میرفتن ما که جلوشون و نگرفتیم.
یوحا:اره اصلا خوب کردیم اومدیم
انگار حرفامون رو سین هه ام تاثیر داشت،پس گفت
شین هه:همش که نمیشه ما تو خونه باشبم ی دفعه ام نوبت ماست!
همینطوری پشت هم فحش میدادیم و میگفتیم حق با ماست.
این وسط چشمم به جونگ افتاد که هی چشم و ابرو نشون میداد و به پشتمون اشاره میکرد.
یوحا:جونگ حالت خوبه چرا چش و چالت کج شده؟
ی اب خورد و کلافه گلوس و صاف کرد و گفت
جونگ:هیچی...پاشین بریم.
اینها:کجا بریم تازه بحثمون داغ شده برم ی تخمه بگیرم ادامه بدیم.
از جاش بلند شد که بره اما سر جاش خشکش زذ
با شین هه به پشتمون نگاه کردیم که ببینیم چه خبره که با دیدن پشتمون افراد پشت سرمون گردنمون رگ به رگ شد.
پسرا اینجا بودن و دقیقا میز پشت سر ما نشسته بودن و نگاهمون میکردن.(یوحا جان روحت شاد😂)
.................…................
غلط املایی بود معذرت
از اون جایی که میخوام زود فیک و تموم کنم و دیگه ننویسم شرطا همون ۲۵لایک و ۳۰کامنته.
من فیک بعدیم نوشته بودم اما دیگه قصد ادامه دادن ندارم چون ب نظرم چرت مینویسم
اما چون چند نفر اسرار به ادامه دادنم داشتن گفتم این فیک و تموم کنم و بعدش عاف....
دوست دار شما....بورام🩷
صبح زود شین هه از خواب بیدار شد و منم بیدار کرد.
بعد از اینکه اماده شدیم رفتیم پایین برای صبحانه..
قرار ضد دخترا با شین هه برن خرید و پسرام با کای..
رو به مامان بزرگ کردم و گفتم:
یوحا:شما کی میرین خرید؟
موهاشو با ناز کنار داد و گفت:
&ما نمیریم خرید،ی طراح که میشناسم واسمون طرح هاشو میاره و مام انتخاب میکنیم.
سوت کشداری زدم و گفتم:
یوحا:اووو بابا با کلاس
&پس چی فکر کردی؟
یوحا:اگه اینطوریه که بگو واسه مام بیارن.
اخمی کرد و گفت:
&بیخود!ماها چون حوصله گشتن نداریم گفتیم واسمون اماده کنن،شماها که جونین تا شبم میتونین سر پا وایسین.
یوحا:اگه اینطوریه ما رفتیم،فعلا
همراه جونگ،شین هه،اینها،نارین سوار ماشین شدیم.
بالاخره بعد از یک ساعت ادرس پرسیدن و گشتن مرکز خرید و پیدا کردیم.
همراه هم وارد مرکز خرید شدیم.
تو هر مغازه ایی که میرفتیم هممون چند تا لباس میپوشیدیم.
جونگ و اینها بعد از یکم گشتن لباس مورد نظرشون رو پیدا کردن.
هردوشون ی دست کت شلوار مجلسی گرفتن به رنگای کرم و خاکستری.
خوش به حالشون،نزدیک ظهر بود و ما سه تا هیچ لباس خوبی پیدا نکرده بودیم.
نا امید به طبقه دوم رفتیم...اون چهارتا باهم رفتن به مغازه سمت راستی...منم همون دم در به ویترین بقیه مغازه ها نگاهی انداختم....با دیدن ی لباس بلند و سفید چشمام برق زد...
این برای شین هه عالی بود،سریع به سمتش رفتم و با کشیدن دستش اون و بردم جلوی ویترین مغازه مورد نظرم.
اونم مثل من با دیدن لباس مات و مبهوت مونده بود.
با خنده گفتم
یوحا:خیلی خب لب و لوچت و جمع کن و برو امتحانش کن.
سرش و تکون داد و وارد مغازه شد.
بعد ما دخترام پشت سرمون اومدن.
با دیدن لباس تو تنش چشمام برق زد،مطمئنم اگه عاشق نبودم همون موقع تغیر گرا/یش میدادم.
روتن سفیدش و چهره زیباش،پرستیدنی بود.
همون لباس و گرفتیم.
این وسط فقط من و نارین مونده بودیم.
برای اینکه جون داشته باشیم رفتیم و ی ناهر خوردیم و دوباره شروع به گشتن کردیم
همون اول که گشتیم ی لباس مشکی به انتخاب شین هه برداشتم،واقعا قشنگ بود
نارین ام ی لباس سفید انتخاب کرد،و اما باز،چون کوتاه بود بهش گیر ندادیم که فقط عروس باید سفید بپوشه.
خلاصه خریدمون تموم شد.
همشون خسته بودن و من و مظلوم گیر اوردن که من رانندگی کنم.
خسته و کوفته راه افتادیم.
فردا مراسم بود و کلی کار ارایشگاه و....داشتیم باید ی استراحت اساسی میکردیم.
همه تو لاک خودشون بودن که کنار خیابون ماشین و خاموش کردم.
همشون با تعجب بهم چشم دوختن.
جونگ:چرا اینجا نگه داشتی؟کار داری؟
یوحا:اره پیاده شین ی ساندویچ بخوریم و یکمم شیطنت.
اینها که همون اول گفت
اینها:ایول بزن بریم
بقیه هم دنبالمون راه افتادن.
چند تا سادویچ سفارش دادیم و همونجا رو صندلی دور هم نشستیم،دقایقی بعد ساندویچ هم تحویل گرفتیم و شروع کردیم به خودن.
با شین هه و اینها شروع کردبم به مسخره بازی در اوردن.
با کنجکاوی گفتم
یوحا:ب نظرتون پسرا الان کجان؟
شین هه:احتمالا زود خرید کردن و رفتن خونه!
یوحا:اگه بفهمن ب جای خرید اومدیم گردش قیافشون دیدنی میشه
اینها:خب اوناهم میرفتن ما که جلوشون و نگرفتیم.
یوحا:اره اصلا خوب کردیم اومدیم
انگار حرفامون رو سین هه ام تاثیر داشت،پس گفت
شین هه:همش که نمیشه ما تو خونه باشبم ی دفعه ام نوبت ماست!
همینطوری پشت هم فحش میدادیم و میگفتیم حق با ماست.
این وسط چشمم به جونگ افتاد که هی چشم و ابرو نشون میداد و به پشتمون اشاره میکرد.
یوحا:جونگ حالت خوبه چرا چش و چالت کج شده؟
ی اب خورد و کلافه گلوس و صاف کرد و گفت
جونگ:هیچی...پاشین بریم.
اینها:کجا بریم تازه بحثمون داغ شده برم ی تخمه بگیرم ادامه بدیم.
از جاش بلند شد که بره اما سر جاش خشکش زذ
با شین هه به پشتمون نگاه کردیم که ببینیم چه خبره که با دیدن پشتمون افراد پشت سرمون گردنمون رگ به رگ شد.
پسرا اینجا بودن و دقیقا میز پشت سر ما نشسته بودن و نگاهمون میکردن.(یوحا جان روحت شاد😂)
.................…................
غلط املایی بود معذرت
از اون جایی که میخوام زود فیک و تموم کنم و دیگه ننویسم شرطا همون ۲۵لایک و ۳۰کامنته.
من فیک بعدیم نوشته بودم اما دیگه قصد ادامه دادن ندارم چون ب نظرم چرت مینویسم
اما چون چند نفر اسرار به ادامه دادنم داشتن گفتم این فیک و تموم کنم و بعدش عاف....
دوست دار شما....بورام🩷
- ۶.۰k
- ۰۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط